امروز

سه شنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۳

  ساعت

۲۱:۳۰ بعد از ظهر

سایز متن   /

تفکر جوان: یکی گوشه کلاه لبه دارش از عرق خیس شده و دیگری عینک آفتابی زده. هشت نفر در اتاق نیمه تاریک پر از دود پشت میز نشسته اند و با صورت های بی حالت مشغول بازی پوکر هستند.

اینجا در خانه های پوکر تهران خبری از نورهای نئونی و چراغ های چشمک زن نیست. همه چیز در سکوت برگزار می شود و صاحبخانه هر چند دقیقه با وسواس به همه بازیکنان تذکر می دهد. یک آپارتمان تقریباً قدیمی در شمال شهر تهران محل جمع شدن بازیکنان این بازی است.

جایی که با کمک یکی از دوستان توانستم چند ساعتی را در آنجا بگذرانم. او می گوید: «به طور معمول هفته ای سه تا چهار شب این بازی در صورت به حد نصاب رسیدن بازیکنان برپا می شود.» اما برنده اصلی بازی صاحب خانه ای است که به «کانیات بگیر» شهرت دارد؛ ماهی ۴ میلیون اجاره آپارتمان می دهد و شبی ۲۰ میلیون در می آورد. همین ارقام میلیونی باعث شده خانه های بازی پوکر در تهران رو به افزایش باشد. حدود ۱۰۰ خانه.

ساعت تقریباً دوازده شب است. در راه به کارهایی که نباید انجام بدهم فکر می‌کنم. توی راه‌پله آپارتمان از پشت در ورودی هیچ صدایی بیرون نمی‌آید. با دوستم وارد خانه می‌شویم. در هال و پذیرایی یک دست مبل چرمی و یک میز ناهار خوری گذاشته‌اند.

روی میز روبه روی تلویزیون هم دستگاه کارت‌خوان. یک آشپزخانه و دو اتاق خواب که در یکی تخت دونفره‌ بزرگی گذاشته‌اند و در اتاق دیگر بسته است. صدای همهمه خفیفی می‌آید. در باز می‌شود و دود غلیظی به همراه نگاه‌ها به سمتم می‌چرخد. هشت نفر دور میز بزرگی نشسته‌اند. یک جوان که به نظر ایرانی نمی‌آید کارت‌ها را پخش می‌کند. پرده ضخیمی پنجره اتاق را پوشانده است.

دوستم مرا با اسم دیگری به صاحبخانه معرفی می‌کند. کارت‌ها در حال پخش شدن هستند. صاحبخانه از جایش بلند می‌شود، دستش را پشتم می‌گذارد و همین طور که دوستانه و آرام مرا به سمت در راهنمایی می‌کند، می‌پرسد نوشیدنی چیزی میل دارید؟ متوجه می‌شوم نباید در اتاق بمانم و با او به آشپزخانه می‌روم. می‌گوید هر چه دوست داشتی از یخچال بردار یا از «بنیگنو» بخواه برایت بیاورد. بنیگنو کارگر فیلیپینی خانه است. همان پسر جوانی که در اتاق کارت پخش می‌کرد. سرم کمی گیج می‌رود. باید تأثیر انواع دودهایی باشد که در خانه پیچیده؛ بوی گراس. در یخچال را باز می‌کنم. پر از نوشیدنی‌های انرژی‌زا و سس‌های یک نفره است.

دوستم با چشمان قرمز از اتاق بیرون می‌آید تا باهم حرف بزنیم. به بالکن می‌رویم تا هوای تازه‌ای به صورتم بخورد. او برایم از روزهایی می‌گوید که بازی پوکر را در سایت‌های پوکر و با پول‌ تو جیبی که از پدر و مادرش می‌گرفت شروع کرد. اما حالا بشدت آلوده شده است: «اوایل که بازی را در سایت‌ها شروع کردم، فکر نمی‌کردم یک روز اینجاها بیایم و بازی کنم.

اما حالا معتاد این بازی هستم. معتاد لحظه‌هایی که استرس تمام وجودت را می‌گیرد و همه تنت می‌لرزد. خیلی سعی کردم دیگر نیایم اما فقط چند هفته دوام آوردم. اکثر آدم‌هایی که این بازی را می‌کنند همین حس را دارند.»

خیلی‌های دیگر هم مثل او هستند و تمام زندگی خود را وقف این بازی کرده‌اند. از او می‌پرسم چرا بعضی از بازیکن‌ها عینک آفتابی به چشم دارند یا اخم کرده‌اند و گره ابروی‌شان باز نمی‌شود؟ می‌گوید: «پوکر یکی از محبوب‌ترین بازی‌های قمارخانه‌ای دنیاست که با ورق‌های پاسور بازی می‌شود.

توی این بازی بلوف زدن یا همان دروغ گفتن کار مرسومی است و اگر درست در مورد برگ‌هایی که دستت هست بلوف بزنی، یکهو می‌بینی بدون اینکه برگه‌های خوبی دستت باشد بازی را برده‌ای. برای همین بعضی عینک به چشم می‌گذارند یا کاری می‌کنند که موقع بازی و بلوف زدن چشم‌هایشان پیدا نباشد.»

او برایم از پول‌هایی که در این خانه‌ها رد و بدل می‌شود می‌گوید: «هر کس که وارد می‌شود همان ابتدا پول را به حساب صاحبخانه واریز می‌کند و او از آن پول خرید می‌کند. شام و نوشیدنی و دود کردنی. آخر بازی هم ژتون‌ها را می‌شماریم و صاحبخانه پول افراد برنده را به حساب آنها می‌ریزد و درصد خودش را برمی‌دارد. بازی با یک میلیون تومان شروع می‌شود و سقفی ندارد. اینجا پول زیادی رد و بدل نمی‌شود و جاهایی هستند که خیلی مجهزتر از اینجاست و شرط‌های نجومی می‌بندند.

می‌پرسم خودت به آن خانه‌ها رفته‌ایی؟

می‌گوید: «چند باری رفته‌ام ولی کم بازی کرده‌ام. سیستم آنجا با اینجا زمین تا آسمان فرق می‌کند. پنت هاوس برج است و پر از مشروبات گران قیمت و مواد مخدر جورواجور. گاهی هم سرویس‌های عجیب و غریبی به بازیکن‌ها می‌دهند.

مثلاً همین بنیگنو، کارگر فیلیپینی که اینجا می‌بینی متخصص ماساژ است. گاهی به خاطر طولانی شدن بازی و اینکه نمی‌شود وسطش بلند شد به او پول کمی می‌دهیم که روی صندلی ماساژ بدهد. پیش می‌آید بازی از ساعت ۱۲ شب شروع شود و تا ۱۲ظهر فردا طول بکشد.»

برایم توضیح می‌دهد که گاهی اتفاقات عجیب هم در این خانه‌ها می‌افتد: «خودم هم چند باری برایم پیش آمده بخصوص آن اوایل که خیلی فوت و فن ماجرا را نمی‌دانستم.» گاهی صاحبخانه‌ها آدم‌های پولدار و کم تجربه را با ترفند به خانه می‌کشانند و بازیکن‌هایی را که امین خودشان هستند برای بازی می‌آورند و روبه روی فرد هدف می‌گذارند و بدون اینکه طرف پولدار بداند، جیب او را خالی می‌کنند.

یاد فیلم برنده اسکار «۱۹۷۳ کلاهبرداری » می‌افتم. دوست من هم یکی از همان‌هایی است که چند سال پیش پول کلانی در یکی از این بازی‌ها باخته و حالا به نظر خودش در حال زنده کرده آن پول است. از او می‌پرسم آیا خانم‌ها هم در این بازی شرکت می‌کنند؟ می‌گوید: «آره خیلی‌ها هستند که علاقه‌مندند و بازیکن های خوبی هم هستند. من چند نفر را می‌شناسم که حتی خانه پوکر هم دارند.»

زنگ در به صدا در می‌آید و صاحبخانه که مرد میانسالی است جعبه‌های بزرگ غذا را از فروشنده می‌گیرد و روی میز می‌گذارد. بنیگنو، غذاهای رنگ وارنگ را روی میز می‌چیند. زرشک پلو، کوفته، کشک بادمجان و کباب. به همراه ژله برای دسر و سالاد.

روی صندلی می‌نشینیم و بازیکنان یکی یکی از اتاق بیرون می‌آیند. آقای دکتر شاد است و بقیه عصبی. غذای خود را می‌گیرند و هر کدام گوشه‌ای می‌نشینند و بعضی کنار هم. اکثراً جوان هستند و از سوئیچ‌هایی که روی میز است می‌شود فهمید کسی ماشین زیر صد میلیون تومان ندارد.

پسر جوان لاغر اندام از بقیه عصبی‌تر به نظر می‌رسد گویا پول زیادی باخته. چند قاشق غذا می‌خورد و نگاهی به اطراف می‌کند؛ انگار منتظر است با کسی دعوا بیفتد.

آقای دکتر وسط میز نشسته و خنده از لبش جدا نمی‌شود. پسر عصبی سعی می‌کند با شوخی‌ او را تحریک کند: «آقای دکتر ما آخر نفهمیدیم نخ دندان برای دندان خوب است یا نه؟»

همه می‌زنند زیر خنده و دکتر سرش را از غذا بلند نمی‌کند. صاحبخانه دستهایش را توی هوا تکان می‌دهد و بقیه را آرام می‌کند. صدای خنده‌ها توی سرم می‌پیچد و نگاه‌های تند و تیز بقیه را بیشتر حس می‌کنم. پسر جوانی کنارم روی مبل نشسته و سرش توی گوشی است. می‌پرسد می‌دانی چه چیزی تو دنیا عادلانه پخش شده؟ می‌گویم: «لابد بی‌پولی» می‌خندد و می‌گوید: «نخیر، عقل تنها چیزی است که در دنیا به صورت عادلانه پخش شده. تا حالا کسی را دیده‌ای که از بی‌عقلی بنالد؟» خنده‌ام می‌گیرد.

ساعت یک نیمه شب است اما در خانه پوکر انگار تازه ساعت ۷ غروب است. هر چه چشم می‌چرخانم ساعتی روی دیوار نمی‌بینم. انگار به تقلید از کازینوهای لاس وگاس اینجا هم از ساعت دیواری خبری نیست تا بازیکنان مرور زمان را احساس نکنند و پول بیشتری خرج کنند. بعد از خوردن غذا هر کدام سیگاری روشن می‌کنند و بعضی گراس می‌کشند.

یکی از بچه‌ها زودتر داخل اتاق می‌رود و داد می‌زند: «بنیگنو مشروب بیار!» بنیگنو در کابینت را باز می‌کند و من، بدون جلب توجه کمی کج می‌شوم که داخل قفسه را ببینم. قفسه پر از شیشه‌های جورواجور الکل است.

با پوکربازها وارد اتاق می‌شوم. هر کدام سرجایشان می‌نشینند. یک اسکناس ۱۰۰ دلاری وسط میز کنار ژتون‌ها و ورق بازی خودنمایی می‌کند. موقع نشستن بعضی‌ها در گوشی حرف می‌زنند و موبایلشان را روی میزهای کوچکی که گوشه‌های اتاق و کنار دستشان است می‌گذارند.

دوستم دستم را می‌گیرد و بیرون می رویم و روی مبل می‌نشینیم. صاحبخانه بیرون می‌آید و می‌رود طرف بالکن طوری که کسی نبیند. دوستم هم می‌رود سمتش و در گوشی حرف می‌زنند. از او می‌پرسم صاحبخانه دوستت است؟ می‌خندد و می‌گوید: «اگر دوستم نبود که نمی‌توانستم تو را اینجا بیاورم.» نمی‌پرسم چه گفتید و چه شد. چون می‌دانم او همه چیز را به من نمی‌گوید.

سرم گیج می‌رود و از دوستم خداحافظی می‌کنم. او هم به سمت اتاق می‌رود و صدای بازیکن‌ها که از اصطلاحات مخصوص بازی پوکر استفاده می‌کنند، توی خانه می‌پیچد؛ چک، چک، کال، ریز…

از: محمد معصومیان

منبع: روزنامه ایران، ۴ دی ۹۵

اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
برچسب ها:
دیدگاهها

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد