امروز

شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳

  ساعت

۱۱:۴۷ قبل از ظهر

سایز متن   /

news

تو همان قشر مظلوم این جامعه هستی که اگر پای درد دلت بنشینند تمامی ندارد؛ از بس دردها کشیده‌ای و تنها به بلعیدن آن‌ها به خاطر مصلحت، قناعت کرده‌ای.

تو دل پری داری؛ از آن نگاهی که باید به تو می شد و دریغش کردند، از آن تبعیضی که قایل شدند و از آن حق و حقوق کمت هم که دیگر نگو و نگو که روی هر چه فیش حقوقی است را کم کرده و برق را از سر حقوق‌های نجومی می‌پراند…

خوب می‌دانم و درک می‌کنم هر روز را که طی می‌کنی و شب می‌شود، در پس سختی‌هایی که کشیده‌ای و ناملایمتی‌هایی که دیده‌ای، وقتی چشمانت را بر هم می‌گذاری، می‌گوییی دیگر از فردا همه چیز تمام می‌شود و خلاص… می‌شوم برای خودم و خانوده‌ام … و البته خوب‌تر می‌دانم صبح که می‌شود ناخودآگاه می‌روی سمت وسایلت و آن‌ها را با عجله می‌گذاری درون کیفت و حتی بدون آن که صبحانه هم بخوری می‌گویی وای دیر شد باید فلان سوژه را دنبال کنم … طبیعی است تو آن قدر عاشق شغلت هستی که حرف‌های دیشب و تهدید‌هایت، فقط و فقط برای تسکین دلت بود و حتی همان موقع قلبت هم این حرف‌ها را باور نکرد.

تو در موفقیت کشورت در تمامی عرصه‌ها حضور پر رنگی داشته‌ای، تو هزاران بار از خودت و خودت گذشتی تا قلمت صدای رسایی شود برای نشان دادن خیلی از مظلومیت‌ها، موفقیت‌ها، کاستی‌ها و دغدغه‌های مردمت اما پس از پایان تمام این‌ها، باز تو مانده‌ای و دغدغه‌های خودت.

می‌دانم حواس‌شان به تو نبوده است، خوب می‌دانم چه قدر در راهت حرف‌های نامربوط شنیده‌ای، نامهربانی‌ها دیده‌ای و خطرها به جان خریده‌ای.

اما تو همانی بودی، هستی و خواهی بود که بدون هیچ چشم‌داشتی، دردها، کاستی‌ها، خوبی‌ها و زشتی‌ها را نشان دادی و هیچ‌گاه از نقش پر رنگ خود در این جامعه دم نزدی؛ به راستی اگر روزی تو نباشی چه می‌شود؟ چه کسی مردم و مسؤولان را از خواب بیدار می‌کند؟

تو آزادانه شغل خبرنگاری را انتخاب کرده‌ای، مظلومانه قلم می‌زنی اما… چه قدر درد دارد و تلخ است لحظه‌ای که راحت به روی تو، قلمت، رسالت خطیرت؛ چشم می‌بندند و آن‌گاه است که نگاه سردشان، دردی را درونت شعله‌ور می‌کند اما باز نمی‌گذاری شعله‌های خشمت به بیرون دمیده شود که مبادا در راهت تاثیر بگذارد.

سال‌ها است ۱۷ مردادها می‌آیند و شاید به تبریکی ختم شوند؛ سال به سال نگاه به تو عوض نمی‌شود، به تویی که مشکلات بسیاری را حل کردی و آن‌هایی را به همگان شناساندی که شاید هرگز دیده نمی‌شدند. آری از این ۱۷ مردادها زیاد، آمدند و رفتند و تو همچنان دغدغه‌هایت را به همراه داری و آن‌ها روز به روز… و سال به سال با تو بزرگ شده‌اند و تو تنها مانده‌ای با دردهای خودت.

به راستی چرا حتی نگذاشتی آهت به بیرون دمیده شود وقتی تو را از کوچک‌ترین حق و حقوقت هم منع کرده‌اند؟

با وجود تمام این سختی‌ها ولی تو همچنان یک خبرنگاری و به راهت چون گذشته ادامه می‌دهی؛ تو مصممی و خستگی‌ناپذیر و اراده‌ات قابل تحسین، بگذار هر چه می‌خواهند مانع بر سر راهت بگذارند و تو را نبینند اما تو دست از رسالتت برندارد.

آن قدر با وجدان قلم بزن و بنویس از درد آن‌هایی که نمی‌توانند بگویند و فریادشان کنند، تا برسد روزی که ارنج نهند قلمت را و بوسه قدردانی زنند بر دستانت. پس دست از رسالت برندار تا قلمت کوه را از پای درآورد، ابرها را پنبه پنبه کند و آسمان حلاجی شده را به زمین بیاورد تا بدانند که تو خبرنگاری … .

… و ما می‌گوییم از جوانی تا پیری بر سر آن راه که عهد بسته‌ایم، مانده‌ایم.

روزت مبارک …

یادداشتی از ایسنا

اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
برچسب ها:
دیدگاهها

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد